پير مرد فقير و جوان ثرورتمند( آروين غفاري )
بنام خالق
پير مرد فقير و جوان ثرورتمند
روزي روزگاري پيرمردي فقير از كوچه اي مي رفت واسمش احمد بود، احمد براي اينكه طعامي به دست آورد گدايي مي كرد وهميشه از آن كوچه رد مي شد، روزي جوان ثرورتمند كه اسمش يعقوب بودخودرا ارباب مي ناميد نظرش را به خودش جلب كرد و با خود گفت: چرا اين پير مرد هر روز از اين كوچه عبور ميكند. دستور داد كه احمد را پيشش بيا ورن تا جواب پرسش خود را بگيرد. فرداي آن روز احمد را پيش يعقوب بردند، يعقوب از احمد پر سيد : اسمت چيست؟ گفت : اسمم احمد است قربان، يعقوب پرسيد : خوب احمد سئوالي از تو دارم و مي خواهم جوابش هر چه باشد به من بگويي،احمد گفت : باشد سرورم، يعقوب گفت : چرا هر روز از آن كوچه رد مي شويي؟ احمد گفت :كودكي در انجاست كه نه پدر دارد ونه مادر، او تنها است و هيچ كس را ندارد كه بهش كمك كند تا شكمش را سير كند، من با غذايي كه در قهوه خانه ها مي ماند كه با التماس صاحبش به من مي دهد ومن نصفش را به كودكم مي دهم تا حده اقل كمي سير شود. يعقوب كه دلش كباب شده بود از آن لحظه به احمد و كود ك كمك مي كرد ونمي گذاشت كه گرسنه بمانند. كودك كم كم بزگ شد و روستا را ترك كرد وبه شهر رفت، پير مرد بعد از دو سه ماهي از رفتن پسرك از دنيا رفت
ويعقوب تمام ثرورتش را به فقيران بخشيد وطولي نكشيد كه يعقوب هم از دنيا رفت
موفق باشيد
آروين غفاري
سلام دوستان عزیز،دانش آموزان گرامی و اولیای محترم :